Document

بازگشت

زمان مطالعه : ۱ دقیقه و ۷ ثانیه

دكتر حسين فاطمي سردار ملي

در ان سپيده دم كه خواب ناز در كمين بود تو را چون اسير در بند به ميدان مرگ بردند وقتي در ان صبح نامقدس از تب مي لرزيدي مگر نه اين است در ان سحر غم انگيز تو ايستاده بودي محكم و استوار و سرود سرو راست قامتان را مي خواندي حكايت ازادي را حكايت باختر و قلم را و نجواي اين پيام هنوز هم در گوشم مي دهد اين اواز كه بر ما چه گذشت كه نفت در زمين داريم و دشمني سترگ بر تو چه گذشت وقتي اخرين نفس را در سينه ربودي و ديگر فرصتي نبود تا دگر باره باز سر دهي اين اواز را و ما را همين بس دم را فرو بستيم و نفس را در سينه ي خود حبس وقتي فرصتي نبود در ان روز گاز سياه بي غروب تا كار را بر ما يكسره كنند اما نبودي تا ببيني إقرار تاريخ را كه آبشخور ان ، كاخ باكينگهام بود و تو چه زيبا مي دانستي و افشايش مي كردي و مي نوشتي اي اسطوره ي سرزمين من ايران اي قامت برافراشته و ستبر اي فاتحِ قلعه ي صلح و ازادي بر تو چه گذشت ان صبح نا مبارك با تني مجروح و لبريز از تب تقديم به دكتر حسين فاطمي سردار ملي و ازادمردي كه قلبش براي مردم كشورش ايران مي تپيد و گويا به هنگام مرگ و وداع ، شعر فرخي يزدي را نجوا مي كرد با اين مضمون كه جانش را تسليم كرد ولي تسليم نشد حبيب اله سلطانپور١٣٩٩/٨/٢٠

مقالات پیشنهادی

1.jpg
جهان ما به کجا می رود؟