دكتر حسين فاطمي سردار ملي
1128 بازدید
در ان سپيده دم
كه خواب ناز در كمين بود
تو را چون اسير در بند
به ميدان مرگ بردند
وقتي در ان صبح نامقدس
از تب مي لرزيدي
مگر نه اين است
در ان سحر غم انگيز
تو ايستاده بودي محكم و استوار
و سرود سرو راست قامتان را مي خواندي
حكايت ازادي را
حكايت باختر و قلم را
و نجواي اين پيام هنوز هم
در گوشم مي دهد اين اواز
كه بر ما چه گذشت كه نفت
در زمين داريم و دشمني سترگ
بر تو چه گذشت وقتي
اخرين نفس را در سينه ربودي
و ديگر فرصتي نبود تا دگر باره
باز سر دهي اين اواز را
و ما را همين بس
دم را فرو بستيم و نفس را
در سينه ي خود حبس
وقتي فرصتي نبود در ان روز گاز سياه بي غروب
تا كار را بر ما يكسره كنند
اما نبودي تا ببيني إقرار تاريخ را
كه آبشخور ان ، كاخ باكينگهام بود
و تو چه زيبا مي دانستي
و افشايش مي كردي و مي نوشتي
اي اسطوره ي سرزمين من ايران
اي قامت برافراشته و ستبر
اي فاتحِ قلعه ي صلح و ازادي
بر تو چه گذشت ان صبح نا مبارك
با تني مجروح و لبريز از تب
تقديم به دكتر حسين فاطمي سردار ملي و ازادمردي كه قلبش براي مردم كشورش ايران مي تپيد و گويا به هنگام مرگ و وداع ، شعر فرخي يزدي را نجوا مي كرد با اين مضمون كه جانش را تسليم كرد ولي تسليم نشد
حبيب اله سلطانپور١٣٩٩/٨/٢٠